سفارش تبلیغ
صبا ویژن






خبـرنـامه

آخرین بروزرسانی وبلاگ در ایمیل شما


 

آمار وبلاگ
   بازدید امروز : 67
   بازدید دیروز : 192
   کل بازدید : 290141

آن بالا که بودم، فقط سه پیشنهاد بود. اول گفتند زنی از اهالی جورجیا همسرم باشد، خوشگل و پولدار؛ قرار بود خانه ای در سواحل فلوریدا داشته باشیم، با یک کوروت کروکی جگری. تنها اشکالش این بود که زنم در چهل و سه سالگی سرطان سینه میگرفت؛ قبول نکردم. راستش تحملش را نداشتم. بعد موقعیت دیگری پیشنهاد کردند: پاریس، خودم هنرپیشه میشدم و زنم مدل لباس؛ قرار بود دو دختر دو قلو داشته باشیم. اما وقتی گفتند یکی از آنها نه سالگی در تصادفی کشته میشود. گفتم حرفش را هم نزنید. بعد قرار شد کلودیا زنم باشد، با دو پسر. قرار شد توی محله های پایین شهر ناپل زندگی کنیم. توی دخمه ای عینهو قبر؛ اما کسی تصادف نکند، کسی سرطان نگیرد، قبول کردم. حالا کلودیا - همین که کنارم ایستاده است - مدام میگوید خانه نور کافی ندارد، بچه ها کفش و لباس ندارند، یخچال خالی است. اما من اهمیتی نمیدهم. میدانم اوضاع میتوانست بدتر از این هم باشد. با سرطان و تصادف. کلودیا اما این چیزها را نمیداند، بچه ها هم نمیدانند.

منبع: پرسه در حوالی زندگی، مصطفی مستور؛ عکس از مارسین گورسکی، ص 7 ؛ انتخاب عکس از کیارنگ علایی

 



برچسب ها :
[ دوشنبه 90/8/16 ] [ 1:3 صبح ] [ Hany ]
درباره من

من به هیاءت " ما " زاده شدم؛ به هیاءت ِ پُرشکوه ِ انسان - تا در بهار گیاه به تماشای رنگین‌کمان پروانه بنشینم، غرور کوه را دریابم و هیبت دریا را بشنوم - تا شریطه‌ی خود را بشناسم و جهان را به قدر همت و فرصت خویش معنا دهم، که کارستانی از این‌دست، از توان درخت و پرنده و صخره و آبشار بیرون است.
امــروز
   شنبه 103 اردیبهشت 1
   ساعت 7:4 صبح
آرشیو مطالب
لینک دوستان